اسلایدر

خدايا

درد و دلها, و داستان غم انگیز _Pretty Boy story

داستان واقعی زیباترین پسر شهر _ The true story of the most beautiful boy

خدايا
[ چهار شنبه 19 آبان 1396برچسب:درد و دل, ] [ 19:26 ] [ محمد باقر ] [ ]


مسخره دیدیم
[ دو شنبه 26 مهر 1395برچسب:به قلم محمد باقر ,,, درد و دل, ] [ 14:46 ] [ محمد باقر ] [ ]


وبلاگ برای مدتی و یا همیشه خوابید

 

وبلاگ برای مدتی و یا همیشه خوابید  

 

 بسم الله الرحمن الرحیم

بهتره دیگه اینجا سر نزنم من خواستم درد و دل کنم اول هیچ کی نبود میتونستم با خیال راحت دردامو بنویسم و روحیمو بهتر کنم شهرام اومد پیشم با هم صحبت کردیم روحیم یکم بهتر شده بود اما متاسفانه وبلاگ به حاشیه رفت و چیزایی که به من مربوط نمی شد وارد وبلاگ شد . خودم درد بیشتر دارم هنوز آتشم خاموش نشده دارم می سوزم خسته شدم واقعا خسته شدم بهتره یه مدت نباشم و یا اصلا سر نمیزنم میرم وبلاگ قبلیم ادامه داستانمو مینویسم تموم کنم خلاص . اگه چیز بدی از من دیدید حلال کنید خسته شدم به خدا دیگه بریدم . خواهش میکنم دیگه کامنت نزارید شاید دیگه به این خراب شده بر نگشتم و جواب کامنت شما رو ندادم و شما هم منتظر جواب کامنتهاتون نباشید . شاید بازم دردم زیاد شد اومدم اینجا ریختم من دوست نمی خوام دوستی همه رو دیدم از همه اذیت کشیدم  بهتره تنها باشم سر به سرم بزارید با خدا طرفید . شهرام پسر خوب: همیشه خوب بمون همیشه اونطور که خدا بهت لیاقت داده بمون تنها کسی بودی که هیچ وقت ازت ناراحت نشدم و تنها کسی بودی که بیشترین روحیمو از تو بدست آوردم . منو ببخش که اینطور از هم جدا میشیم اگه یه وقت دوستت سامیار اومد اینجا سر زد بگو محمد باقر دوستت داشت فقط به خاطر اینکه می ترسید به خوبیهات و شادیهات و مهربونی هات وابسته بشه مجبور بود نزاره شهرام بهت خبر اومدنمو بده . دوست داشتم بیشتر درد بنویسم ولی ... فکر می کردم باعث و بانی داستانم زیاده !!! اون به جای خود باعث و بانی درد و دلهایم هم زیاده !!! خدا چند بار بهم گفت که بهترین دوستت منم چرا داری درد و دلهایت رو توی مجازی میگی؟ منو فراموش کردی؟ نه خدایا نه تو همیشه بهترین دوستم خواهی موند ولی دلم گرمه می خواستم سردش کنم شهرام آب سرد میداد بهم خنکم میکرد بازم آتیش درد و دلهام اذیتم می کرد میخواستم بنویسم خنک شم فقط همین . یه مدت مهمون خدام میرم پیشش شاید هم همیشه مهمونش موندم

[ یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, درد و دل, ] [ 20:19 ] [ محمد باقر ] [ ]


امان از دست تو

 

امان از دست تو

 

بسم الله الرحمن الرحیم
 
نشستم تو مغازه بیکار و کسادی بازار قلم سومم رو برداشتم مینویسم از دوست و فامیلی که همینک منو ترک کرد رفت پی کار خودش
قضیه: تنها تو مغازه نشستم ناگهان یکی از دوستای معروفت که فامیل نزدیکت هم هست و تنهایی اذیتش کرده قدم در مغازه میزاره و میاد میشینه پیشت که بگه بخنده و تنهاییش پر بشه و یا یه منظور خاصی که تو سرش داره مثل همیشه میشینه تا موضوع گفتگو را باز کنه . بهم میگه چیه ؟ چرا گرفته ای ؟ و من شروع میکنم از دردام میگم و ... و دوستی که خودشو دوست باوفات معرفی میکنه زود راهشو میگیره میره به یه بهونه ای که آورده ترکت میکنه !!! نمیخواد درد بشنوه میخواد مثل همیشه بگه بخنده و یا کس شعر تعریف کنه و شهوتشو فوران کنه . اگه حالم خوب بود زود موضوع دیگه ای رو شروع میکنه دیگه ازم نمی پرسه چته !! اما اگه میبینه حالم گرفتست تا میپرسه چته و من شروع به حرف میکنم پا میشه میره اونوقته که به عضمت خدا پی میبرم و میگم خدایا تو هم درد میشنوی هم خنده و همش با منی ولی بقیه ... بی خیال خدا نوکرتم با من باش
فردا باز بعد از ظهر وقتی تنها شدم باز قدم میزاره میاد تو و وقتی که حس میکنه حالم خوبه شروع به موضوعات کثیفش میکنه و میخواد منم مثل اون باشم تعریف کنم و منو ببینه و حال کنه تقصیر خودم بود خدا میدونم تقصیر خودم بود آخه تنها بودم کسی رو نداشتم آخرش همین . به همین یه فامیل رو دادم و رومونو با هم باز کردیم با هم قول دادیم هر چی و هر اتفاقی افتاد به هم تعریف کنیم رومون از همدیگه باز باشه تا دردامونو بریزیم اما با کی روم باز باشه؟ خدای من حداقل یکی برام میفرستادی که سنش و درکش و فهمش و عقل و شعورش و ادبش و ایمان و اعتقادات و درکش با من مساوی بود اما ... کسی رو با من دوست کردی که سنش بیست سال ازم بزرگتره آخه من چطور دردمو بهش بگم اونم یکی از بی ادبترین بیشعورترین و بی تربیت ترین آدمی که تا به حال دیدم . از طرف دیگه همین آدم فامیل نزدیکمه چطور باهاش درد بریزم مجرد مونده ازدواج نمیکنه و منو زن خودش کرده
اینم شد همدرد خدا جون ؟ خدای من کسی که باهام دوسته و از فامیل بودن سوء استفاده میکنه دوست داره خواب های کثیفی که دیده برام تعریف کنه و لذت ببره و شهوت خالی کنه و اصرار میکنه به خواهر زاده اش که بیست سال ازش کوچکتره هم صحبت و همرو شود و همه چی بین خودمون باشه چه منظوری داره ای دوست ؟میخوای منم همچین خاطراتی تعریف کنم ؟ و تو هم بشنوی و غرق در شهوت بشی ؟ ساکت میمونم چیزی نمیتونم بگم آخه تو هم دوستی ؟ به خدا قسم اگه فامیلم نبودی پدرتو در می آوردم ولی ... مادرم میگه هواشو نگه دارید مجرده کسی رو نداره !!! خب مامان جون اگه مجرده به من چی ؟ من زنش باشم ؟ حیف که نمیتونم بگم مامان چی از دست داداشت میکشم !! اگه بشنوی سکته میکنی ولی من تحمل میکنه چنین فامیلی رو که خودشو چسبونده بهم !!!  تو ای دوست سوء استفاده کن از این فامیلی و شهوتت رو تعریف کن به پسری که بیست سال ازت کوچکتره و بگو بین خودمون باشه و رومون با هم باز باشه !!! بدون اینکه کوچکترین خجالتی بکشی !!! لعنت بهت مردتیکه
قبلا نمی شناختمت و الانه که میسوزم از اینکه چرا قبول کردم که رومون باز باشه ولی دیگه دیر شده داری فوران میکنی اینو بدون که خدا فورانتو خاموش میکنه ولی شاید هم منو امتحان میکنه که ببینه به همیچین کسی باج میدم یا نه !!! بگو دایی بگو خودتو خالی کن خواب شهوت انگیزی که دیده ای بگو !! خوابتو به یه پسر زیبا تعریف کن و شلوارمو نگاه کن که منم مثل تو شدم یا نه !!! نخیر دایی من پاکم خیلی پاک . نمیدونستم تا اینجاها ادامه بدی ولی دیگه نمیتونم زبونتو ببندم بگو از فرصت استفاده کن من خدا رو دارم مثل تو نمیشم  از خودم بدم میاد که چرا قبول کردم تا با تو همدرد بشم از خودم بدم میاد که چرا به همیچین مردان مجرد هوسباز اجازه دوستی دادم
خسته میشم چی کار کنم خدا وقتی درد میگم میشنوه فرار میکنه ولی وقتی شهوت میشنوه دوست نداره ازش جدا بشم دو بار خوابمو بهش تعریف کردم با اصرار زیادش . که الان دارم ضربشو میخورم !!! چه فایده  خودمو گیر انداختم کاریش نمیشه کرد . وقتی ازم سوال میکنه داستان شهوت داشتی و جواب نه میشنوه خودش شروع میکنه به داستان شهوت که مثلا من این کارو نکردم و سالم موندم و دروغهایی که هی میریزه و فکر میکنه نفر مقابل هم حرفهاشو باور میکنه در حالی که نفر مقابل نمیتونه بگه نه امکان نداره آخه تعریف کننده داییشه که نمیتونه از خودش دورش کنه !!! داستان به اصطلاح قشنگ هوسرانیشو میگه که آلوده نشوده و آلوده نکرده و سالم مونده و میخواد خودشو جلوی من خوب فرض بده و چنان تعریف مو به مویی میکنه و نگاه های بدی که به شلوار یه پسر زیبا دوخته ومنتظر ببینه پسر زیبا و خواهر زاده اش بلاخره با شنیدن این داستانهاش ارضاء میشه یا نه !! که موفق نمیشه چون پسر زیبا با خداست و با خدا داره پادشاهی میکنه و خدا دستشو گرفته ولش نمیکنه !!! دایی هی تعریف میکنه که ببینه بلاخره موفق میشه و وقتی که ناامید میشه  بلاخره اعصابش خراب میشه و به روی خودش نمیاره و نمیتونه با یه پسر زیبا گفتگوی دو طرفه شهوانی داشته باشه از فامیل بودنش و سوء استفاده کردنش هم به نتیجه نمیرسه . پسره پاکه هیچ نمیگه فقط تو گیر مرد هوسباز افتاده و به خاطر فامیل بودن نمیتونه از خودش برانه و ناراحته که چرا از اول به همچین آدمایی رو داده و تنها کاری که میتونه بکنه ساکت میمونه و میخواد به این طریف مرد هوسباز و فامیلش رو دور کنه و وقتی بازم موفق نشد مثل امروز  از دردهاش میگه و بلاخره مرد رو فراری میده و شکر خدا رو جای میاره


[ یک شنبه 7 مهر 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, درد و دل, ] [ 15:54 ] [ محمد باقر ] [ ]


دنیای مجازی

 

دنیای مجازی

 


 

[ جمعه 9 مرداد 1394برچسب:به قلم محمد باقر ,,, سلام دوستان, ] [ 10:10 ] [ محمد باقر ] [ ]


صفحه قبل 1 صفحه بعد